، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ما سه نفریم

5ماهگی روشا

دختر نازنينم سه روز دیگه پنج ماهت تموم ميشه.تو این پنج ماه روزهای تلخ و شیرینی رو با هم گذروندیم. از دل دردا و گریه های شما گرفته تا بیمارستان رفتن مامان و از طرفی دیدن بزرگ شدنت. اما شیرینیها خیلی بیشتر بودن و خداروشکر دارن بیشتر هم میشن. راستش از اونجایی که مامانی قبل از شما نینی دیگه ای نداشتم،اوایل به دنیا اومدنت خیلی غافلگیر شده بودم،یک نینی کوچولو در کنارم بود که باید ازش مواظبت میکردم و از طرفی هم نگرانت بودم.هر کاری میکردم دل دردا خوب نمیشد، تا سه ماهگیت خیلی بهم سخت گذشت،اصلا نمیتونستم بخوابم و روزا هم حتی وقت غذا خوردن پیدا نمیکردم. اما خداروشکر الان یه ماهه که دل دردا تموم شدن،خوابت تنظیم شده،آرومتر شدی،خیلی کم گریه میکنی،بهتر ش...
30 بهمن 1392

عکسای 4 ماهگی روشا

عزیزم این روزا خیلی بلا شدی. نمیتونم زیاد به وبلاگت سر بزنم اما الان میخوام تا وقت هست جندتا عکس از 4 ماهگیت یعنی بهمن 92 برات بذارم   ...
29 بهمن 1392

روز های من و روشا3

روشا جونم داری هر روز بزرگتر میشی و کارایی جدید یاد میگیری.دیگه با صدای بلند میخندی. هرچی گیرت میاد میبری سمت دهنت، به خوراکیها علاقه نشون میدی،تلویزیون نگاه میکنی و...   امشب بردیم پیش دکترت.آخه همش سر و صورتتو میخارونی و تو بینیت ترشح داری. حدس میزدم آلرژی باشه.دکترت همينو گفت و بهت شربت کتوتیفن داد.وزنت نسبت به ماه قبل 700 گرم بیشتر شده بود عزیزم.خیلی خوشحال شدم، آخه دوست ندارم کم وزن و ضعیف باشی.الان نرمالی نه توپولی و نه،ضعیف. 65 سانت قد و 6200 گرم وزن در 4 ماه و سه هفتگی.مامان همه تلاشمو میکنم که شما سرحال و سالم باشی عزیزکم.  
27 بهمن 1392

سیسمونی عمه جون

دیروز عمه جون یه مهمونی سیسمونی ترتیب داده بود آخه نینی عمه هم به زودی به دنیا میاد. راستش من زیاد به این نوع مهمونی ها اعتقادی ندارم و به نظرم دیگه قدیمی شده و با شرایط روز زیاد سازگار نیست و هم اینکه به نظر من اینکه آدم یه عده رو جمع کنه و بگه من اینو واسه بچم خریدم یا اونو خریدم یک کم بی معنیه.خب هر کس بعدا واسه دیدن نینی بیاد دوست داشته باشه میره اتاقشم میبینه دیگه! اما خب در هر حال به عقاید دیگران هم احترام میذارم.  در هر حال مامانی دیروز رفتم اونجا اما شما رو نبردم. آخه زیاد از شلوغی خوشت نمیاد و هنوز خیلی کوچولویی.خاله مونا زحمت کشید و از کرج اومد و شما رو نگه داشت تا من برم و بیام. دستش درد نکنه. از همینجا میبوسیمش خاله ...
12 بهمن 1392

روشا 4ماهه میشود

عزیزترینم یک ماه دیگه رو هم به سلامتی پشت سر گذاشتیم. گرچه این روزا خیلی خسته میشم و دیگه زیاد وقتی برای خودم ندارم اما از اینکه دارم وقتمو برای شما صرف میکنم خیلی خوشحالم.الانم مثل یه پیشی کوچولو خوابیدی. 2 روز پیش یعنی 5شنبه شما 4ماهه شدی. خاله جون صبح زحمت کشید از کرج اومد و شما رو بدیم قد و وزن و واکسن. بعدشم چون عجله داشتن بدون ناهار رفتن. قدت 62 سانت وزنت 5700 گرم دور سرت42 شب تا صبح تب داشتی. هرچی بهت قطره استامینوفن میدادیم بالا میاوردی اما بالاخره بابا با ترفند چند قطره بهت داد و تبت سریع اومد پایین. قربون تحملت برم که با اونهمه تب اصلا گریه نمیکردی فقط آروم و مظلومانه ناله میکردی. وقتی بغلت میکردم بهت شیر...
5 بهمن 1392
1